۱۳۹۶ مرداد ۱, یکشنبه

مقدمه ای برای تحلیل تحولات منطقه


قبل از جنگ دوم جهانی که هاینتس گودریان کتابش را نوشت ، احتمالا خودش حتی فکر نمی کرد طرحش مورد پذیرش هیتلر قرار گیرد ! چه برسد به اینکه همچنان بعد از گذشت قریب به دو دهه از قرن 21ام مورد استفاده باشد.
گودریان روشی ساخت به نام بلیتسکریگ (حمله برق آسا ) برای جنگ های کلاسیک مبتنی بر تانک و نیروی هوایی و پشتیبانی توپخانه ای.
روش کار ساده بود  و کسی چه می داند شاید همین سادگیش بود که سبب شد مورد پسند هیتلر هم قرار گیرد. من دقیقا نمی دانم او برای هیتلر طرحش را چطور توضیح داد اما مطمئن هستم برنامه بیشتر از چهار گام زیر نبود.
اول : بی خبر حمله کنید. مثلا وسط مذاکرات ! یا وقتی وزارت خارجه تان با کشور هدف در حال صحبت است و مرتب به آن ها اظهار دوستی و برادری می کند. حتی لازم نیست دیپلمات هایتان را از کشور هدف خارج کنید.  اعتماد به نفس داشته باشید به زودی به آن ها خواهیم رسید.
دوم :ضربه اول را چنان محکم بزنید که اعتماد به نفس برای دشمنتان نماند. احتمالا در حمله به هر کشوری اولین پدافندی که با آن رو به رو  می شوید ، پاسگاه ها و پایگاه های مرزی دشمن است. بهتر است با خاک یکسان شوند و نیروهایشان سبعانه کشته شوند. بگذارید خبرش در تمام کشور هدف پخش شود. دیدید نمی شود خودتان پخشش کنید. برایشان رادیو تاسیس کنید. کافی ست یک آزاد به اسم کشور هدف ببندید میشود اسم رادیو شما. ترس برادر مرگ است و امروز دوست و همکار شما. وحشت که فراگیر شد مردم ساکن در مناطق نبرد خانه و کاشانه شان را ترک می کنند. سیل آواره ها در جاده ها راه می افتد.وقتی اینطور شد گام سوم را بردارید.
سوم : 
اول 
به سرعت به سمت پایتخت حرکت کنید ، پایتخت را که بگیرید ، آدم های خودتان را سرکار می آورید ، از این به بعد آن ها به مردم و ارتش آن کشور دستور خواهند داد که با شما به جای جنگیدن همکاری کنند. 
دوم
حین حرکت به سمت پایتخت ستون های مورچه وار آوارگان در جاده ها را بمباران کنید. چه لزومی دارد سربازهای آن کشور تحت حمله با شما بجنگند ؟ فضا را برایشان طوری آماده کنید تا عوض جنگ با شما ( این عمل غیرانسانی و اخلاقی ) به مردم زخمی و گرسنه و تشنه و در راه مانده  برسند. بگذارید مردم خودشان در جاده ها آذوغه و جیره درمانی شان را مصرف کنند وتا می توانند معطل بشوند. هر چه بیشتر بمانند ، گرسنه تر و خسته تر خواهند بود.
چهارم : هرطور شده مرکز استقرار دولت در پایتخت را بگیرید. مسولین مملکتی را بکشید یا دستگیر کنید.آدم هایی از همان کشور که وفاداریشان به شماست را رییس جمهور ، نخست وزیر یا هر چه هست بکنید و بگویید از طریق رادیو سراسری سربازهای وطن را فراخوان بازگشت بدهند و شما را منجی ایشان معرفی کنند. البته که سربازها خر نیستند اما می دانند در حالی که از سرگرسنگی مهمات و سلاحشان را در بازار سیاه کمپ های آوارگان در برابر خوراک معامله کرده اند ، راه دیگری ندارند.پس تصمیم  شما برای نجات مملکتشان را مدح گفته و در حالیکه حکومت قبل را لعن ونفرین می کنند به خانه برمی گردند. 
و تمام ! بله شما یک مملکت را گرفتید ، به همین سادگی. آن هم صحیح و سالم. فقط چند پاسگاه مرزی اش از بین رفته که با توجه به الحاقش به خود شما اصلا وجودشان دیگر لزومی نداشت. وچند محله سیاسی پایتخت هم آسیب دیده  که به سرعت می توانید آن را تعمیر یا حتی نوسازی کنید. مهم هم نیست ، چیزی که در هر پایتختی زیاد پیدا می شود ، ساختمان است.
طرح هاینتس گودریان این نابغه نظامی وقتی اجرایی شد فرانسه که به گفته کارشناسان آن روزها قوی ترین ارتش دنیا را داشت در 39 روز سقوط کرد یوگوسلاوی 12 روز ، بلژیک 18 روز ، یونان 21 روز ، لهستان 27 روز ، نروژ23 روز و هلند فقط 5 روز کار برد تا سقوط کند.(در هلند از چترباز ها استفاده شد یگان هوابرد آلمان ها زیادی خوب بود)
                                              
تنها مردمی که زیر حمله برق آسایی که گودریان طراحی کرده بود هویتشان و حاکمانشان عوض نشد روس ها بودند که البته زخم های ناجوری برداشتند . استالین ، خروشچف و ژوکوف درست فهمیدند. شاه کلید طرح گودریان که در هر مملکتی را برای هیتلر باز کرده بود قطعا دو دندانه داشت رعب و وحشت فراگیر و سرعت . این سه نفر نه تنها مرعوب نشدند که خونسردانه آنچه باید می کردند را انجام دادند. ژوکوف به عقب نشت ، رفت به شرق تا نیروهایی برای رویارویی با آلمان ها آموزش دهد و ماشین جنگی روس ها را روشن کند. استالین در مسکو ماند ، روس ها از او بیشتر می ترسیدند تا هیتلر. خیلی راحت حربه رعب و وحشت طرح گودریان خنثی شد. خروشچف رفت جلو تر به استالینگراد(ولگوگراد کنونی) تا با جنگ شهری سرعت حمله آلمان ها را کم کند. نازی ها احتمالا هرگز نفهمیدند روس ها دستشان را روی زمین خوانده اند وشوروی و مردمش حسابشان از بقیه اروپا جداست .حالا استالین می توانست خطوط پدافندی مسکو را بسازد ، شهروندان را مسلح کند و خوراک را جیره ببندد. دیگر عملیات آلمان ها برق آسا نبود و برای اولین بار باید  وارد پایتختی می شدند که آماده دفاع بود. از طرف دیگر روس ها ترسشان خرج استالین می شد تا نازی ها .ژوکوف هم بیکار ننشت ، از دید آن هایی که در مسکو یا استالینگراد تحت فشار قوای تا دندان مسلح و ماهر آلمانی بودند آن یک سال و چند ماه خیلی سخت گذشت ، اما ژوکوف که آمد با خود نیرویی عظیم آورد و آلمان ها را جارو کرد و تا خود برلین رفت. روس ها تا مدت ها ژوکوف را لعنت کردند که چقدر دیر آمد ولی وقتی آمد همه از نتیجه کار راضی بودند. روس ها بعدها فهمیدند آنچه ژوکوف ساخته بزرگترین ارتش زمینی دنیا در طول تاریخ است. ژوکوف دروازه برلین را گشود و رایشتاگ را تصرف کرد و شکست نازی ها را اعلام نمود.
بگذریم بحث راجع به طرح حمله رعد آسا بود. جنگ جهانی دوم تمام شد. کارشناسان با یک نگاه به  آمارها  موفقیت خیره کننده این طرح را دیدند.طرح گودریان در 8 کشور اروپایی آزموده شده بود ، 6 تا را کمتر از یک ماه و فرانسه را در یک ماه و یک هفته ( صاحب قوی ترین ارتش دنیای آن روزها) در هم کوبیده بود. به یکی هم باخته بود . قطعا طرح خوبی بود و می شد رویش حساب باز کرد. حالا وقت توسعه بلیتزکریگ بود.
اولین کسانی که سراغ توسعه بلیتزکریگ رفتند اسرائیلی ها بودند.استراتژیست های IDF (نیروی دفاعی اسرائیل) توانستند خیلی خوب محدودیت های خود را درک کنند ، تشکیلات اطلاعاتی درجه یکی راه اندازی کنند و خرید های نظامی صحیح از اسپانسرهای اسرائیل بکنند ( فرانسه و آمریکا ). آن ها مطمئن بودند که دیر یا زود بعد از اعلام موجودیت خود،با اعراب وارد جنگ خواهند شد. لذا آماده شدند.ژوئن 1967 اسرائیلی ها به لطف تشکیلات اطلاعاتی خوبی که ساخته بودند،مطمئن شدند اعراب همین روزها خواهند آمد و قصدشان هم نابودی کامل کشور تازه تاسیس ایشان است. واقعیت این بود که مصری ها هر روز در رادیو می گفتند همین روزها می آیند و لازم است برادران فلسطینی شان از سر راه بلدوزرهای مصری که قرار است اسرائیلی ها به دریا بریزد کنار روند.
در زمانی که بلیتسکریگ تا حد زیادی زیر استراتژی های بلند پروازانه و به شدت کلاسیک آمریکا و شوروی دفن شده بود و خالقش هم بیش از یک دهه بود که دیگر در قید حیات نبود ، اینبار به دست اسرائیل دوباره به عرصه وجود پا گذاشت. اسرائیلی ها ضربه اول را زدند. بعد هم بعدی ها را روانه کردند تا اسم این جنگ بشود شش روزه . دقیقا در شش روز قوای متحد اعراب از کشور های مصر ، اردن ، سوریه  و عراق که توسط عربستان ، کویت ، لیبی ، الجزایر ، تونس ، سودان و مراکش پشتیبانی می شدند به طرزی باورنکردنی در هم کوبیده شد. سوریه جولان را از دست داد ، مصر غزه و سینا و اردن کرانه باختری رود اردن را دیگر نداشت. شاید برایتان جالب باشد بدانید جماعت غزه ای که این روزها تحت نام حماس با اسرائیلی ها درگیر هستند ، روزگاری نه چندان دور شهروندان مصری بوده اند همینطور اهالی کرانه باختری رود اردن هم اردنی محسوب می شدند. حالا علاوه بر سرعت عامل رعب و وحشت را هم به وضوح می بینید. اسرائیلی ها ضربات را چنان محکم زدند که وحشت حاصل از آن چیزی از برادری ، غیرت و ابهت اعراب باقی نگذاشت. همه با هم روز ششم قطعنامه پیش نهادی سازمان ملل متحد را برای آتش بس پذیرفتند. بدترین کار یک  فرمانده جنگی از دیرباز تا کنون چیزی نبوده و نیست جز جا گذاشتن نیروهای خودی در حال عقب نشینی . مصر و اردن مرزهای بی غیرتی را توانستند جا به جا کنند. شهر ها را با مردمش تسلیم صهیونیست ها کردند و هیچ وقت سراغی از آن ها نگرفتند. سرعت بلیتزکریگ اسرائیلی ها عالی بود.


اسرائیلی ها هیچ وقت از آن به بعد این استراتژی را رها نکردند.
بلیتزکریگ بعدی را صدام به کار برد در آغاز جنگ تحمیلی علیه ایرانی ها .  22 سپتامبر 1980 (31 شهریور 59 ) نیروی هوایی عراق ده فرودگاه نظامی ایران را هدف قرار داد و حمله زمینی را در تمام مرز ایران و عراق شروع کرد. برنامه اش رسیدن سریع به تهران بود و جایگزینی افراد حاکم در ایران با ایادی خودش .بعد ها قبل از پایان جنگ به طور کامل هویت طیفی که قرار بود جانشین هیئت حاکمه ایران شوند بر همگان روشن شد. واقعیت این است که طرح صدام نشد. حالا یا او و ژنرال هایش عرضه بیلتسکریگ نداشتند یا ایرانی ها زیادی نترس بودند. ارتش بعثی از روز اول در کنار سرعت خوبی که در پیشروی داشت شروع به جنایات جنگی نمود و توانست تخم ترس را همان موقع عبور از مرز بکارد. برای مثال می توان به قتل عام پرسنل ژاندارمری ( مرزبانی ) مستقر در پاسگاه های مرزی که ابدا مسلح به سلاح سنگین نبودند، زدن شهر ها و روستاها با انواع تسلیحات ، به غارت بردن کلیه لوازم منزل شهرهای تحت تصرف به صورت سیستماتیک توسط تشکیل ستادی ویژه برای همین کار تا قضیه حاج شریف قنوتی (ره) اشاره کرد.

اما بر خلاف انتظاراتی که کاملا هم معقول ومنطقی بود ایرانی ها مرعوب نشدند و ترجیح دادند به جای فرار مقاومت کنند، توانستند از همان روزهای اول پیشروی صدام را کند کرده و بعد از گذشت حدود دوماه اورا برای همیشه متوقف کنند. شرح جنگ هشت ساله بسیار مفصل است و در این مقاله نمی گنجد. اما اجمالا باید گفت حمله برق آسا صدام هیچ استانی یا حتی هیچ مرکز استانی از ایران را هم اشغال نکرد. صدام یک بار دیگر بلیتزکریگ را امتحان کرد و 6 ساعته کویت را اشغال نمود. این بار جواب گرفت. اما مساله ای که خیلی از استراتژیست های غربی آن را نادیده گرفتند این بود که ایرانی ها هم بعد از روس ها توانستند به طریقی از پس این نوع حمله مرگبار(بخوانید مرگبار ترین استراتژی حمله در جنگ های مدرن ) برآیند و انتقام سختی از صدام از بگیرند.
بعد از روس ها ایرانی ها مبارزه با این حمله را خوب آموخته بودند ولی انگارکسی نمی خواست جدی بگیردشان.این جدی نگرفتن آن ها مهمترین عامل توفیقشان و شکست استراتژی دشمنان در سه جنگ بعدی بود. ایرانی ها امروز تنها کسانی هستند که در مقابل این حمله نه یک بار که چند بار برنده بوده اند.
فروغ جاویدان - مرصاد (دومین سهم ایرانی ها از طرح هاینتس گودریان ) :
بر خلاف چیزی که عمده رسانه های جریان اصلی جمهوری اسلامی ایران می گویند یا بر خلاف گفته های سازمان مجاهدین خلق شواهدی بسیار مشهود و مسلم از بلیتسکریگ وجود دارد. ابلهانه است اگر تصور کنیم مجاهدین خلق با سابقه بسیار قوی در کار نظامی و امنیتی ( پر واضح است که ایران با داشتن بیش از 17000 کشته و عددی نامعلوم از مجروح و معلول از بزرگترین قربانیان ترور بوده و هست و باید اعتراف کرد اغلب این شهدا و مجروحین دست پخت سازمان مجاهدین خلق است.) همینطور ژنرال های جنگدیده و با تجربه بعثی ، چنین ریسک و هزینه ای را بدون مطالعه ، تفکر و تعقل انجام داده باشند.
روایت رسانه های جریان اصلی جمهوری اسلامی ایران : مجاهدین و همکاران بعثی شان در آخرین تلاش مذبوحانه خود برای سرنگونی نظام در ایران مورخ 4 مرداد 1367 حمله ای از مرزهای غربی با استعداد نیروی حدود 5000 نفر به ایران ترتیب دیدند ، بر خلاف تمام اصول تاکتیکی جبهه ای با عرض حدودی 6 متر باز کردند و تا تنگه چهارزبر نهایتا پیش آمدند و آنجا در کمین نیروهای ایرانی افتاده و با دادن تلفات فراوان عقب نشینی کردند.
روایت رسانه مجاهدین خلق : ....در این عملیات ارتش آزادی‌بخش، دو شهر کرند و اسلام‌آباد را در غرب کشور آزاد ساخت و تا دروازه های کرمانشاه پیشروی کرد و رعشه سرنگونی را بر ارکان حکومت آخوندی مستولی نمود.....(همین قدر که می بینید ابلهانه ! )
اما داستان کامل :
با پذیرش قطعنامه شماره 598 سازمان ملل از طرف ایران ، آتش بس در تمام مرزهای مشترک بین دوکشور (ایران-عراق) برقرار شد. عمده نیروهای ایرانی در خطوط پدافندی متشکل از نیروهای بسیجی ( داوطلبان مردمی ) بود و پس از آتش بس دیگر آن ها ( نه فرمانده هان ) دلیلی برای حضور در جبهه ها نمی یافتند. نتیجه این بود که خطوط دفاعی تاکتیکی ایران تا حد زیادی خالی از نیروی انسانی بود. ایران در 27 تیر ماه قطعنامه را پذیرفته بود و در 29 تیر ماه هم این خبر با بیانیه معروف آیت الله خمینی به گوش همگان رسید.اما شش روز بعد صدام و ارتش بعثی این قطعنامه را زیرپا گذاشته و جبهه ای در جنوب با عرض زیاد به روی ایرانی ها گشود و حتی توانست تا جاده آسفالته اهواز خرمشهر پیش بیاید و خرمشهر را در معرض سقوط قرار دهد. ایرانی ها 60 درصد از آنچه همه این سال ها پس گرفته بودند از دست دادند. لذا به سرعت هرآنچه که از قوا داشتند به جبهه جنوب گسیل کردند تا قبل از اینکه ارتش بعثی مناطق تازه تصرف شده اش را تثبیت کند اقدام به پاتک نمایند. پر واضح است که ژنرال های مجرب صدام می دانستند از این مسیر دور ودراز به تهران نخواهند رسید ، اگر به خرمشهر می رسیدند عالی بود ، تا جاده را تصرف می کردند خوب وبود و اگر هم مجبور به عقب نشینی کامل می شدند باز هم عملیات فریب شان کار خودش را کرده بود. قطعا تا ایرانی ها با تمام قوا نمی آمدند آن ها جایی نمی رفتند.
وقتی قوای ایرانی به جبهه جنوب رسید ، عراقی ها بر خلاف دفعه قبل بیش از یک سال فرصت ساخت و تجهیز خطوط پدافندی شان را نداشتند ( زمانی که ابوالحسن بنی صدر با اتخاذ یک استراتژی به غایت ابلهانه مبنی بر زمین دادن و زمان خریدن  خواسته یا ناخواسته برایشان فراهم کرده بود ) هرچند ایرانی ها فرسوده تر بودند ، به سرعت خطوط نیم بند ارتش عراق را شکستند و اقدام به تعقیب متجاوز نمودند.
حالا 4 مرداد و زمان عملیات اصلی بود. عملیاتی به نام فروغ جاویدان با محوریت سازمان مجاهدین خلق. ابتدا پایگاه هوایی همدان و تبریز هدف بمباران قرار گرفت و در این بمباران ها از بمب های ضد باند استفاده شد تا پایگاه ها از حالت عملیاتی خارج شوند. روستا ها و مناطقی که ممکن بود بعد از خطوط پدافندی به عنوان خطوط احتیاط ایرانی عمل کنند با عامل اعصاب و گاز خردل بمباران شیمیایی شد. تا سرپل ذهاب را هوانیروز عراقی ها امن کرد و ستون پیشروی مجاهدین را اسکورت نمود. ستون پیشروی مجاهدین خلق طبق تئوری بلیتسکریگ متشکل از خودرو های پیکاپ ، کامیون ، آمبولانس و زره پوش های سبک و چرخدار بود تا سریع عمل کند. آنقدر هم ابله نبودند ، در نظر بگیرید که در مسیرشان دیگر خط پدافندی اصلا وجود نداشت ، ایرانی بودند و مسلط به زبان فارسی و نقشه راه های منطقه. قوای خط شکن بر خلاف تیم دومی که از پشت سر می آمد ، مدت زیادی آموزش نظامی دیده بود و در 8 سال جنگ بعضا با قوای بعثی حضور نظامی در خطوط نبرد داشت و پس از کسب این تجارب دو عملیات آفتاب و چلچراغ را با موفقیت کامل مستقلا انجام داده بود. خوب مسلح شده بود و کارش فقط این بود که در 48 ساعت راهی که تا تهران دارد ، خطوط نیم بند پدافندی که ایرانی ها می توانستند ایجاد کنند را بشکند و همواره هم می توانست از عراق درخواست پشتیبانی هوایی کند. می بینید ؟ اصلا ابلهانه نیست.




گروه دوم مجاهدین اعضای اغلب کمتر آموزش دیده ای بود که با فراخوان سازمان از گوشه و کنار دنیا و اغلب اروپا در بازه ی زمانی کوتاهی پیش از عملیات در خاک عراق مشخصا اردوگاه اشرف گرد هم آمده بودند. ساده بگوییم چیزی از جنگ سر در نمی آوردند ولی مهم هم نبود. آن ها لازم بود آنقدری شیفته سازمان باشند که هر دستوری را انجام دهند و این قضیه نیز با حضورشان در آن برهه حساس در اردوگاه اشرف به اثبات می رسید. بر خلاف صحبت عموم رسانه ها آن ها یگان تامین یا احتیاط نبودند. اصلا مگر قرار بود مجاهدین جایی متوقف شوند که یگان احتیاط بخواهند ؟ خط پدافندی در کار نبود و باتوجه به سرعت حرکت یگان پیشتاز و راهی تهران اصلا به آن ها نمی رسیدند !  آن ها طرح هاینتس گودریان را خوب خوانده بودند و نسخه های موفقش را می شناختند. آن ها نسخه جدید  "آینزاتس گروپن" های اس اس بودند ، یا نیروهای تحت امر آریل شارون در صبرا و شتیلا. جوخه های مرگ که وظیفه شان انجام دومین بخش از بلیتسکریگ بود. ایجاد و رعب و وحشت فراگیر و فلج کننده . خوب واقعیت این است که موفق هم بودند. افراد وابسته به نظام حاکم ایران ، به سرعت در شهرهایی که گروه پیشرو از آن ها عبور می کرد اعدام میشدند. وابستگان حکومت از نظر آن ها شامل طیف گسترده ای از مردم بود از سربازان وظیفه ای که بدون مقاومت دستگیر نمی شدند تا معلم ها ، مرزبانان و صدالبته پاسداران که دشمنان دیرینه آن ها بودند. مشهور ترین عملشان کشتار بیمارستان اسلام آباد غرب است ، که مجروحان جنگی و حتی عده ای از کارکنان بیمارستان را با گلوله به قتل رساندند و سپس جنازه هایشان را در حیاط سوزاندند.
موارد دیگر بسیاری نیز در این باب ذکر شده که در این مقاله نمی گنجد ، اما نگارنده به سبب تحلیل معتقد است که به احتمال زیاد اغلب آن ها خالی از واقعیت نیست ، چرا که کاربرد دیگری برای یگان های عمل کننده دوم پیدا نکردم و از طرف دیگر این عمل آن ها عین طرح و نقشه اصلی بلیتسکریگ است.
تا اینجای کار یگان پیشرو مجاهدین خلق تا تنگه چهارزبر پیش آمد ، یعنی حدود 170 کیلومتر در عمق سرزمینی ایران ، نیروی هوایی عراق با پشتیبانی هوایی امکان بمباران را از قوای ایرانی گرفته بود و آن ها می تاختند.
اشتباهی در کار نبود ، طرح کامل بود. اما همانطور که پیش تر گفته شد ، ایرانی ها بعد از روس ها تنها ملتی بودند که از این نوع حمله شکست نخورده بودند و بر خلاف روس ها کسی جدی شان نگرفته بود. انتخاب سرتیپ صیاد شیرازی برای طراحی عملیاتی بر ضد مجاهدین قطعا انتخاب درستی بود ، او اوایل جنگ در منطقه غرب جنگیده بود و از حیث  تجربه ، سواد و شجاعت چیزی کم نداشت.
به اعتقاد بنده صیاد کاملا طرح ایشان را درک کرده بود. وی پیش از هر کاری با زدن خاکریز روی جاده سرعت پیشروی مجاهدین را کند کرد تا شب فرا برسد. مجاهدین برنامه شان ، خوابیدن در شهر ها بود ، جایی بین مردم تا از گزند نیروی هوایی در امان بمانند و صبح ها حرکت تحت حمایت نیروی هوایی عراق. صیاد کاری کرد که آن ها شب به کرمانشاه نرسند. صیاد پیچیده تر از آن بود که مجاهدین با دیدن مشکلاتی که در جاده ها فقط کندشان می کرد دستش را بخوانند ، آن ها طبق برنامه خودشان به پیش روی سریع که حالا چندان هم سریع نبود ادامه دادند تا غروب آفتاب به جایی به نام تنگه چهارزبر رسیدند. زمانی که باید در کرمانشاه مستقر می شدند. آن ها یا خسته بودند ، یا طرح گودریان را خوب درک نکرده بودند. اولین و آخرین اشتباهشان این بود که همان موقع نبرد را با نیروهای ایرانی مشرف بر تنگه چهارزبر شروع نکردند. خوابیدند تا صبح ! احتمالا پیش خودشان توجیهات خوبی داشتند. کسی چه می داند. اما صیاد نخوابید ، شبانه چتربازهای ایرانی که حالا پس از 8 سال نبرد با عراق همه کهنه سربازانی سرسخت بودند را در اسلام آباد غرب یعنی پشت سر مجاهدین پیاده کرد. جایی که جنایتکارتیرین و در عین حال تازه وارد ترین و بی تجربه ترین نیرو های مجاهدین مشغول وحشت آفرینی بودند. نتیجه معلوم بود. نیرو های مجاهدین با درک غلط از شرایط ، مهاجمین را نیروهای محلی تصور کردند، به جای طراحی و حمله مشخص گروه گروه سعی در شکار آن نیروهای زبده کردند و نهایتا جدا جدا کشته شدند تا نیروهای پیش رو هم متوجه نشوند پشت سرشان چه خبر است ! با طلوع آفتاب صیاد که مجاهدین را در محاصره گرفته بود حمله از روبه رو را شروع کرد. ستون ماشین ها و زره پوش ها برای موشک های تاو خیلی سهل بود و آنقدری از آن ها زد تا ستون پیش رو یعنی نیروهای رزم دیده مجاهدین به این نتیجه رسیدند که دیگر امکانی برای رسیدن به کرمانشاه ندارند و بهتر است برگردند. خودشان با پای خودشان وارد کشتارگاه کمین چترباز ها شدند.
چیز زیادی از این سازمان باقی نماند.
 به اعتقاد بنده و بر خلاف حرف های متداول در رسانه های جریان اصلی ایران ، مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ، استراتژیست های نظامی صدام و کشورهای تامین کننده سلاح این گروه از خود عراق و اردن تا فرانسه و برزیل هیچ اشتباه محاسباتی ساده ای نیز نکردند چه برسد به احمقانه اش. فقط یک مشکل پیدا کردند و آن اینکه صیاد از همه شان باهوش تر بود.

داعش جدیدترین مصرف کننده نسخه به روز شده بلیتسکریگ و باز هم سهم ایرانی ها !
اگر تا اینجای داستان را خوانده باشید ، می دانید عملیات برق آسای هاینتس گودریان چگونه کار می کند. خلاصه اش سرعت است و وحشت. بر خلاف زمانی که نازی ها این نوع نبرد را به کار گرفتند یا اسرائیل یا صدام ، جنگ در سوریه داخلی بود و استراتژیست ها و مغز های متفکر پشت پرده داعش ( فریب این ظاهر بدوی را نخورید که بی حساب و کتاب نمی توان دنیا را بهم ریخت ) لازم می دیدند تا یا طرحی نو دراندازند و یا یکی از طرح های قدیمی را به روز رسانی کنند. اغلب طرح های نبرد بر پایه استراتژی های نبرد روسی یا آمریکایی قابل اجرا نبود چرا که هر دو به شدت وابسته به آتش پشتیبانی از هوا و زمین بود و اپوزیسیون مسلح در سوریه یا به قول خود سوری ها مسلحین فاقد امکانات ، آموزش و زیرساخت های لازم برای حملات هوایی (دقت کنید آن روزها هنوز داعشی در کار نبود ) عملا شدنی نبود و از طرف دیگر ارتش و دستگاه اطلاعاتی سوری ها آنقدری قوی بود که از پس یک اپوزیسیون مسلح ( مثل تشکل های پارتیزانی که در خیلی جاهای دنیا در مقاطع زمانی مختلف وجود داشته بر بیاید ) همین شد که باز طرح قدیمی و مورد بحث ما از زیر صفحات تاریخ بیرون کشیده شد و بلیتسکریگ به روزرسانی های فراوانی دریافت نمود. به جرات می توان گفت هاینتس گودریان در خوابش هم این روزها را نمی دید.
سوریه زیادی مفصل است. باشد برای پست یا پست های بعدی اگر عمری بود.


۲ نظر:

  1. البته خیلی وقت بود میخواستم بگم بنویس

    ولی نمیدونم چرا نگفتم

    تحلیل (روشنگری) قشنگی بود ، منتظر ادامه مقاله ات هستم

    پاسخحذف